little baby! [part two]
" همونطور که تمام این دو سال بهترین همسر برای من بودی، برای اون کوچولو هم بهترین مادر میشی عشق من "
نگاهت روش فیکس موند، انگار انتظار بیرون اومدن کلمات قطار شده رو از دهنش داشتی.
" یادته روز عروسیمون پشیمون شدی؟ "
خنده ای کردی و سرتو تکون دادی که ادامه داد...
" مدام زمزمه میکردی که لیاقتم رو نداری و سعی داشتی ثابت کنی بدرد من نمیخوری. اما من منصرف نشدم، و تا الان حتی یک لحظه هم از انتخابم پشیمون نبودم و مطمئن که در آینده هم نمیشم... "
" الان هم مثل اون روز، مطمئنم که تو بهترین مادری میشی که به چشمام دیدم! "
لبخندِ روی لبت بیشتر شد، سرتو به دیوار پشتت تکیه دادی.
" خیلی زود گذشت سونگمینا... باورم نمیشه دو سال از ازدواجمون میگذره "
به سمتش برگشتی و با چشم هایی که عشقت نسبت بهش رو فریاد میزدن گفتی؛
" عاشقتم "
سونگمین با چشمایِ پُرمُحَبَتِش و با صدایِ آرومی گفت:
"من بیشتر عزیزم"
بعد از گذشتن دقایقی دوباره پرستار های سفیدپوش به همراه دکتر وارد اتاق شدن
"مامان کوچولوی ما آمادس؟!"
با استرسی که توی چشمات برق میزدن سری تکون دادی که فشار دست سونگمین توی دستت محکم تر شد و با حالت اطمینان آمیزی بهت لبخند زد!
دکتر به همراه کمک پرستار ها به سمت اتاق زایمان هدایتت کردن و قبل از ورود وایستادن.
سونگمین هنوز کنارت بود که با وایستادن پشت در اتاق زایمان فهمید که باید مدت کوتاهی ازت دور بمونه!
"زندگی من... زیباترینم... مواظب خودت باش عزیزم... من همینجام باشه؟! من همیشه کنارتم... دلم میخواد تو و اون فرشته کوچولو رو کنار هم صحیح و سالم ببینم!"
بوسه ای روی سرت گذاشت و ادامه داد:
"خیلی مواظب خودت باش، باشه؟!"
سری تکون دادی که برای آخرین بار موهات رو نوازش کرد و روی دستت بوسه ای کاشت...
"ما دیگه بریم تا یه فرشته کوچولوی دیگه رو به دنیا بیاریم"
پرستار ها تخت رو به حرکت در آوردن و در این لخظه دست تو و سونگمین بود که داشت از هم جدا میشد...
•end•
•| با همکاریِ یکی از مورد علاقه ترینام🌱; @skz_sungirl
مرسی که افتخار همکاری رو دادی بانو
#استری_کیدز #سناریو #فیکشن #لینو #مینهو #هان #هیونجین #چانگبین #جونگین #فلیکس #بنگچان #سونگمین
نگاهت روش فیکس موند، انگار انتظار بیرون اومدن کلمات قطار شده رو از دهنش داشتی.
" یادته روز عروسیمون پشیمون شدی؟ "
خنده ای کردی و سرتو تکون دادی که ادامه داد...
" مدام زمزمه میکردی که لیاقتم رو نداری و سعی داشتی ثابت کنی بدرد من نمیخوری. اما من منصرف نشدم، و تا الان حتی یک لحظه هم از انتخابم پشیمون نبودم و مطمئن که در آینده هم نمیشم... "
" الان هم مثل اون روز، مطمئنم که تو بهترین مادری میشی که به چشمام دیدم! "
لبخندِ روی لبت بیشتر شد، سرتو به دیوار پشتت تکیه دادی.
" خیلی زود گذشت سونگمینا... باورم نمیشه دو سال از ازدواجمون میگذره "
به سمتش برگشتی و با چشم هایی که عشقت نسبت بهش رو فریاد میزدن گفتی؛
" عاشقتم "
سونگمین با چشمایِ پُرمُحَبَتِش و با صدایِ آرومی گفت:
"من بیشتر عزیزم"
بعد از گذشتن دقایقی دوباره پرستار های سفیدپوش به همراه دکتر وارد اتاق شدن
"مامان کوچولوی ما آمادس؟!"
با استرسی که توی چشمات برق میزدن سری تکون دادی که فشار دست سونگمین توی دستت محکم تر شد و با حالت اطمینان آمیزی بهت لبخند زد!
دکتر به همراه کمک پرستار ها به سمت اتاق زایمان هدایتت کردن و قبل از ورود وایستادن.
سونگمین هنوز کنارت بود که با وایستادن پشت در اتاق زایمان فهمید که باید مدت کوتاهی ازت دور بمونه!
"زندگی من... زیباترینم... مواظب خودت باش عزیزم... من همینجام باشه؟! من همیشه کنارتم... دلم میخواد تو و اون فرشته کوچولو رو کنار هم صحیح و سالم ببینم!"
بوسه ای روی سرت گذاشت و ادامه داد:
"خیلی مواظب خودت باش، باشه؟!"
سری تکون دادی که برای آخرین بار موهات رو نوازش کرد و روی دستت بوسه ای کاشت...
"ما دیگه بریم تا یه فرشته کوچولوی دیگه رو به دنیا بیاریم"
پرستار ها تخت رو به حرکت در آوردن و در این لخظه دست تو و سونگمین بود که داشت از هم جدا میشد...
•end•
•| با همکاریِ یکی از مورد علاقه ترینام🌱; @skz_sungirl
مرسی که افتخار همکاری رو دادی بانو
#استری_کیدز #سناریو #فیکشن #لینو #مینهو #هان #هیونجین #چانگبین #جونگین #فلیکس #بنگچان #سونگمین
- ۳۶.۶k
- ۰۴ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲۸)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط